معنی اشتفن هل
حل جدول
برنده جایزه نوبل شیمی سال 2014 میلادی
لغت نامه دهخدا
هل. [هَُ] (اِ) آغوش و بغل. (برهان قاطع):
ای عشق خندان همچو گل ای خوش نظر چون عقل کل
خورشید را درکش به هل ای شهسوار هل اتی.
مولوی.
هل. [هَِ] (فعل امر) رجوع به هلیدن و هشتن شود.
هل. [هََ] (ع ق) حرف استفهام. (منتهی الارب). حرف استفهام و موضوع است برای طلب تصدیق ایجابی نه سلبی. (اقرب الموارد). || به معنی جزا و جحد و امر نیز هست. || به معنی «قَد» نیز هست (منتهی الارب)، مانند: هل اتی علی الانسان...؛ یعنی قد اتی. (ناظم الاطباء). || به معنی «ما» نیز هست. (منتهی الارب). مانند هل هی الا کذا؛ یعنی ما هی َ الا کذا؛ یا هل من خالق غیر اﷲ؛ یعنی ما خالق غیر اﷲ. (ناظم الاطباء). این مورد همان است که در دستور فارسی استفهام انکاری میگوییم و حروف استفهام را به معنی حرف نفی استعمال می کنیم:
ذات او سوی عارف و عالم
برتر از أین و کیف و از هل و لم.
سنائی.
- هل من مزید، اصطلاح حراج فروشان ومقتبس از قرآن کریم است. لفظاً یعنی «آیا افزایش هست ؟» (کسی بیش از این قیمت میخرد؟).
|| مبحث هل، (اصطلاح منطق) هل در مقام پرسش از وجود شی ٔ و وجود شی ٔ برای شی ٔ به کار برده میشود: سؤال به واسطه ٔ هل بسیطه یعنی سؤال از وجود شی ٔ (مثال هل الانسان موجود؟) چنانکه سؤال شود که آیا انسان موجود است ؟ که مفاد «کان تامه » نیز میگویند در مقابل هل مرکبه که مفاد «کان ناقصه » است یعنی وجود شی ٔ لشی ٔ است مثال: هل الانسان ناطق، آیا انسان ناطق است ؟ و این پرسش احراز وجود است. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفرسجادی).
هل. [هَِ ل ل] (ع اِ) نمودارهای ماه نو. (منتهی الارب). استهلال ماه، چنانکه گویند: اتیته فی هل الشهر. (اقرب الموارد). || (ص) زن یک جامه پوشیده برای کار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هل. [هَِ] (اِ) هیل. هیل بویا. خیر بویا. قاقله ٔ صغار. قرامومق. کارداموم. (یادداشتهای مؤلف). گیاهی است از تیره ٔ زنجبیلی ها و دانه هایش ازادویه ٔ معطر است. (از حواشی معین بر برهان قاطع).
- هل پوچ، هیچ چیز. کم ارزش: دریغ از یک هل پوچ، دریغ از چیز کم ارزشی که در فلان مورد مصرف کنی.
- امثال:
دوست دوست را یاد کند یک هل پوچ، مثلی است به این معنی که محبت واقعی را با چیز کمی میتوان اظهار کرد.
هل. [هََ ل ل] (ع مص) سخت ریزان شدن باران. || برآمدن هلال. || شادمان گردیدن. بانگ کردن از شادی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || صیحه زدن. (از اقرب الموارد). || (ص) تنک و نرم از موی و جامه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
فشار و نیرویی که برای حرکت دادن چیزی به جلو بر آن وارد میشود،
* هل دادن: (مصدر متعدی) فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو،
درختی کوتاه با گلهای ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر میرسد و از سهسالگی به بار مینشیند،
میوۀ این درخت که کوچک، صنوبری، و به اندازۀ بند انگشت است با پوست تیرهرنگ و دانههای خوشبو که برای خوشبو ساختن برخی از خوراکیها به کار میرود، لاچی، خیربوا، شوشمیر،
هلیدن
هلنده، گذارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سستهل،
فرهنگ فارسی هوشیار
آیا (صفت) آیا: ((چون هل وبل وثم وواو وفا. . . درین باب تقیل بدیشان کرده اند. )) یا مطلب هل. بردو قسم است: بسیط ومرکب. بسیط برای طلب وجودموضوع است مثال: ((فرشته هست)) . مرکب طلب وجودمحمول است برای موضوع. مثال: ((فرشته ناطق است))
گویش مازندرانی
احساس تشنگی هماه با بیرون آمدن زبان از دهان ۲نهایت حسرت...
فرهنگ معین
(هِ) (اِ.) میوه ای کوچک به اندازه بند انگشت با پوست تیره و دانه های خوش بو از درختی به همین نام.
(هَ) [ع.] (از ادات استفهام) آیا.
خواص گیاهان دارویی
مقوی معده، نیرو دهنده، باد شکن، معطر کننده اغذیه و نان و شیرینی، عطر چایی می باشد.
معادل ابجد
866